هه لاله ی بوکان

همه چیز در مورد بوکان

هه لاله ی بوکان

همه چیز در مورد بوکان

مردمانی کاملا خونسرد

بوکانی ها مردمانی کاملا خونسرد 

مدتیست که دارم روی نقطه جوشم کار میکنم.این نه یک آزمایش علمی است و نه تمرین مدیتیشن و یوگا و روان درمانی و فنگ شویی ومنگ شویی و ظرفشویی و.....فقط کافی است بی خیال همه چی باشی و اصلا توجهی نکنی که تو در بوکان زندگی میکنی یا  در هر کجای این گیتی و محیط اطراف هم اصلا و ابدا هیچ  تاثیربدی روی اعصاب و روان آدمی نمیگذارد و هر چه هست انرژی مثبت است و سرانجام لبریز از این همه انرژی مثبتی که اطرافیان به تو میدهند احساس خورشید بودن میکنی و مشعشع میشوی و تابش میکنی و محول جمع میشوی و.....بگذریم!

بوکانی ها مردمانی کاملا خونسرد 

مدتیست که دارم روی نقطه جوشم کار میکنم.این نه یک آزمایش علمی است و نه تمرین مدیتیشن و یوگا و روان درمانی و فنگ شویی ومنگ شویی و ظرفشویی و.....فقط کافی است بی خیال همه چی باشی و اصلا توجهی نکنی که تو در بوکان زندگی میکنی یا  در هر کجای این گیتی و محیط اطراف هم اصلا و ابدا هیچ  تاثیربدی روی اعصاب و روان آدمی نمیگذارد و هر چه هست انرژی مثبت است و سرانجام لبریز از این همه انرژی مثبتی که اطرافیان به تو میدهند احساس خورشید بودن میکنی و مشعشع میشوی و تابش میکنی و محول جمع میشوی و.....بگذریم!

حالا من به شما میگویم این انرژی را کجا گرفتم.

ساعت 7 صبح است و من با صدای گوش خراشی از خواب میپرم . هنوزآلارم ساعتم که روی 8 تنظیم شده زنگ نزده است وتازه یادم میافتد که همسایه ما 3 ماه است که خیر سرش میخواهد نمای ساختمانشان را سنگ مرمریت بزند و کارگران ساختمانی سحرخیز با ساعت رسمی خودشان (یعنی همان ساعت قدیم) کار میکنند.خلاصه صدای آلارم  چرخ سنگ بری دم صبح ، مثل مته انرژی مثبت توی مُخ آدم فرو میکند.وتنها چاره آن فرار از خانه میباشد!

ساعت 3 ظهر بعد از خستگی کاری و این همه انرژی مثبتی که در طول روز از منابع گوناگون بوکان دریافت کردی کمی خواب نیم روزی میچسبد.هنوز چشم من روی هم نرفته که سر کوچه یک تاکسی بوقی با صدای بوقش دارد تمرین آهنگسازی میکند.و من مرتب به خودم دلداری میدهم که الان تمام میشود....خونسرد باش حمه !..تو میتونی!...بلاخره وجدان دردم به من میگوید که به عنوان یک شهروند وظیفه شناس موظم که مزاحمت و ایجاد سلب آسایش خود و همسایگانم را به این ناقض حقوق شهروندی متذکر شوم.با کمال احترامات و با زبان خوش و لحنی خندان سرشار از انرژی مثبت میروم جلو و میگویم:آقای محترم الان سر ظهر است و موقع استراحت مردم.در ثانی شما اصلا برای چه انگشت مبارک را روی این دکمه بوق خسته میکنید. اگر لازم است کسی را خبر کنید که متوجه نیست شما دستوربفرمایید من خودم خبرش میکنم.

با حالت تمسخرآمیز جواب میدهد:اِاِاِاِاِ.....! راست میگیییییییییییییییی؟؟تو رو خدااااااااااااااااااااااا؟خب من که هیچی نمی گویم. فقط سکوت میکنم و توی چشمانش نگاه میکنم.واقعا آفرین به خودم که چقدر خونسردم!چه نقطه جوشی؟به به!....هنوز چند قدم دور نشدم که آقای بتهون به طور ممتد دستش را روی بوق گذاشته و سمفونی آخرش  را اجرا میکند.این بار حتم دارم که بیماریش سادیسم است.پیش خودم فکر میکنم اگر برگردم و از او بپرسم که آیا عروسی مادرش است که اینطوری بوق میزند و اگر اوبه کارش ادامه بدهد خُب تایید میکند که برایش پدرخوانده ای پیدا شده است.ولی یادم نمیرود که  من آدم خونسردی هستم با نقطه جوش بالا....اصلا به من چه طرف مادرش عروسی کرده یا نه؟!!

بعد از ظهر است و من مشغول مطالعه کردن و لذت بردن از زندگی هستم و فکر میکنم واقعا در چه شهر خوبی زندگی میکنم.چه مردم با فرهنگی هستند این بوکانی ها!!!! .ای ول به خودم که بوکانی هستم .در همین موقع صدای آژیر دزدگیر به صدا در میآید.وقتی میروم پشت پنجره در کمال تعجب میبینم یک پیکان غرازه جلوی خانه ما توقف کرده وصدای دزدگیرش روشن شده است اتفاقا   صاحبش هم جلوی ماشین ایستاده و یک دکمه میزند درها با صدای آژیر قفل میشوند.یک دکمه میزند که با صدای آژیر درها باز میشوند.حساب کردم بیش از 10 مرتبه این کار را تکرار کرد و هر بار که این حرکت شگفت انگیزرا تکرار میکند مثل اینکه قند تو دلش آب میشود و  (انگار که به خر تیتاپ داده باشی و خوشش آمده باشد)نیشش را تا بناگوش باز میکند.یعنی دقیقا در این مورد نقطه جوش من که کار نمیکند هیچ.... آمپر هم میبُرم و  پنجره را باز میکنم:آخه فلان فلان شده ...ندید بدید.....روی این لکنته هم آژِر وصل میکنند؟؟؟؟تا حالا همچین چیزی ندیدی؟آخه 10 بار امتحان کردی....میخواهی روی خرت هم آژیر وصل کنی و 10 مرتبه امتحان کنی ببینی کار میکند یا نه؟....ساعت 1 نیمه شب است و مهمانان همسایه ما تصمیم گرفته اند که رفع زحمت کنند و به یک گله بچه و توله آدم که تا این موقع شب توی کوچه جیغ و داد و هوار میکشند پدر و مادرشان هم اضافه میشود و مراسم خداحافظی و بدرقه پشت در هم یک ساعت طول میکشد . در این مدت هم 10 بار از موقع سوارشدن ماشین و راه افتادن و به سر کوچه رسیدن و....هر بار بوق میزنند که یعنی خدا حافظی!   خب خدا را شکرحالا دیگر میتوانیم از سکوت شب  لذت ببریم و انرژی مثب!!!!!یک ساعت بعد  کاروان عروسی با صدای بوق ریتمیک همه خیابان را روی سرشان گذاشتند که عروسی تمام شده و ما هم عروس و داماد را ول نمیکنیم.ببینیم اینها امشب چه کار میکنند.؟!!!!(خدایا!....یکی دیگر حالش را میبرد  اینها شادی گرفته اند و همه محله را روی سرشان گذاشتند!)خلاصه در این شهر میتوانی از همه چیز انرژی مثبت بگیری و کاملا به اعصاب و روانت مسلط باشی .نقطه جوشت را بالا ببر ببین زندگی در شهر چقدر زیباست.....و اینجاست که شاعر میگوید:خوشا به حالت ای روستایی! 

برگرفته از: www.boukancity.blogfa.com

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد